بسیارگفته ایم و شنیده ایم که ما ایرانیها مرده پرستیم و قدر انسان های بزرگی که بین ما هستند را نمی دانیم. دوست داریم از رفتگان داستان ها بسازیم ولی به آزادگی ها، شجاعت ها و افتخار آفرینی های زندگان با دیده تردید و شک مینگریم و همیشه به دنبال انگیزه ای مشکوک در پشت صحنه ای تخیلی میگردیم. اگر هموطن ما جایزه صلح نوبل را از آن خود کند این اتفاق را مشکوک و جایزه مزبور را سیاسی می نامیم، توگویی که تا بحال کسی نمیدانسته که فعالیت های صلح طلبانه بیش از کار در آزمایشگاه شیمی به سیاست مربوط میشود و کشف این مهم نابغه ای استثنایی لازم داشته است.
به نظر من شیرین عبادی از آن آدم های بزرگیست که آیندگان درباره تلاش های خستگی ناپذیر او در بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران بسیار خواهند نوشت. او هم البته میتوانست مثل بسیاری دیگر کنج عزلت بگزیند و از شهرت و عنوان خود برای نوشتن کتاب هایی—که اکنون به لطف جایزه نوبل فروششان تضمین شده—استفاده کند و کاری به کشمکشهای پر دردسر حقوقی نداشته باشد. هر از چندی در مجمعی سخنرانی کند و با الفاظ پر طمطراق سواد و عنوان خود را به رخ دیگران بکشد تا کسی اهمیت او را فراموش نکند. در اینصورت نه تهدید به مرگ میشد و نه کسی دخترش را بهایی میخواند. ولی در عوض او تصمیم گرفت که دامن همت به کمر بزند و عمل کند. ساده و بی پیرایه حرف بزند، ولی همیشه در قلب حوادث باشد، از مظلومترین متهمان دفاع کند و از نام و عنوانش برای نجات بیگناهی استفاده ببرد. در جنجالی ترین پرونده های قضایی درگیر شد و زمانی که استخدام یک بهایی به خودی خود میتواند جرم تلقی شود او ژینوس سبحانی را به همکاری گرفت تا شیوه دفاع راستین از مظلومان را به مدعیان بیاموزد.
خواستم این نوشته را به مناسبت روز تولدش، سی و یکم خرداد، منتشر کنم، ولی دریافتم همانطور که برای قدردانی و بزرگداشت کسی نباید منتظر مرگش بود، منتظر تولدش نیز نباید بود. میخواهم همین امروز بداند که شجاعتش را ارج مینهیم و برایش دعا میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر