۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

چه بگویم...

.....
چه بگویم؟ هیچ
جوی خشکیده ست و از بس تشنگی دیگر
بر لب جو، بوته های بارهنگ و پونه و خطمی
خوابشان برده ست.
با تنی بی خویشتن، گویی که در رؤیا
می بردشان آب، شاید نیز
آبشان برده ست
بعزای عاجلت ای بی نجابت باغ!
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد،
هر چه هر جا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن.
همچو ابر حسرت خاموشبار من.
ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور!
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند.
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود،
یادگار خشکسالیهای گرد آلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند.

مهدی اخوان ثالث